ما همگی كم و بيش شبيه همان مسافری هستيم كه كشور پهناوری را درنورديده و هر روز غروب خورشيد را نگاه میكرده كه در گذشته به طرز شكوهمندانهای زينتها و دلپسندیهای جاده را زرين میساخته، حال آن كه اكنون میبيند در افقی بیرمق و رنگباخته فرو میرود. مسافر از سر رضا و تسليم روی تپههای كثيفی كه از خردهريزهای ناشناختهای پوشيده شدهاند مینشيند و به رايحهی خلنگزارها میگويد كه بيهوده تقلا میكنند به سوی آسمان تهی سر میسايند؛ به بذرهای كمياب بیجان میگويد بیثمر با هزار زحمت در خاك خشك و سترون ريشه دواندهاند؛ به پرندگانی كه گمان میبرند پيوند و اتحادشان از سوی كسی تقديس شده میگويد درست نيست در سرزمينی كه بادهای سرد و خشن آن را میروبند آشيانه سازند. مسافر سپس با سری افكنده و آهی در سينه راهش را به سوی بيابان برهوتی در پيش میگيرد كه شبيه بيابانی است كه پيموده بوده و شبحی رنگباخته همسفرش میشود به نام "عقل" كه با فانوسی لرزان راه ناهموارش را روشن میسازد و همراهیاش میكند، و برای سيراب كردن شهوت تمنايی كه هر دم شعله میكشد و گهگاه گريبانگيرش میشود، زهر ملال را در كامش میريزد؛
خرید کتاب فانفارلو
جستجوی کتاب فانفارلو در گودریدز
معرفی کتاب فانفارلو از نگاه کاربران
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب فانفارلو
خرید کتاب فانفارلو
جستجوی کتاب فانفارلو در گودریدز
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی